نوشته های یک دانشجو

طبقه بندی موضوعی

بسم الله الرحمن الرحیم 


ذات آمدن ورودی‌ها به دانشگاه برای افرادی مثل من همیشه موضوع جذابی است حتی مثل الان که ارشدم و دیگر حال و هوای لیسانس را ندارم. 

سال 95 سالی بود که این مسئله بیشتر جذاب شده بود. در دانشکده قرار بود برای تشکلمان جذب داشته باشیم. همین باعث شده بود که سعی کنیم در همان روز اول با ورودی‌ها آشنا شویم. 

حاصل این آشنایی رفاقت با شش، هفت عدد ترم کفی بود که تا همین الان هم باقیست. اصلا طوری با این شش، هقت نفر رفیق شدم که به آن‌ها حس پدری دارم. (الکی مثلا خیلی سنم بالاست) 

یادم می‌آید که در غذاخوری برایشان از تجربیات می‌گفتم و با تک تک‌شان شوخی می‌کردم. یک زمان‌هایی هم خودشان شخصا از من مشورت می‌گرفتند.

حتی با یکی دوتایشان رفتیم کربلا. 

در کل آن سال وردوی‌ها خیلی برایم برکت داشتند. فکر می‌کردم که قرار است من کمک‌شان کنم، غافل از این که این کمک کردن متقابل است و آن‌ها هم با رفاقتشان و حضورشان کمکم می‌کنند. 


پی نوشت: بعضی‌ها فکر می‌کنند دوستی با سن کمتر خیلی سخیف است این در حالیست که من همیشه طراوت دو سه سال قبلم را در دوستان دو سه سال کوچکتر از خودم جستجو می‌کنم  (تازه ما خودمون بچه‌ایم. اگه بزرگ پیر بشیم که دیگه هیچی... ) . (البته همیشه مواظب دوستای با سن بزرگ‌تر باشید. :) )‌ 

  • علی رضا معین فر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی