نوشته های یک دانشجو

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

سال اول

چه نسل خوش‌بختی هستیم ما.

 از شاهزاده‌های قدیم هم خوشبخت‌تریم. شاهزاده‌ی قدیمی ته تهش می‌خواست بین هزار دختر انتخاب کند باید به گوش به فرمانان می‌گفت برایش پیدا کنند. یک روزی طول می‌کشید تا آخرش غلام بدبخت هزار نفر را پیدا می‌کرد. باید بین هزار دختر سبیل‌دار چاق یکی را انتخاب می‌کرد که البته احتمالا از همه چاق‌تر بود. شاهزاده‌ی بدبخت نمی‌دانست ما از او هم خوشبخت‌تریم. با تکان دادن چند انگشت و لمس چند دکمه دختری یا پسری (اگر خواننده دختر است.) در همین حوالی یا اصلا دور از ما پیدا می‌کنیم. قیافه‌اش را می‌سنجیم. چند ساعتی با او صحبت می‌کنیم و اگر نخواستیم ردش می‌کنیم. اگر هم خواستیم با او قرار می‌گذاریم و ادامه‌ی ماجرا. چه نسل خوش‌بختی هستیم ما. هر مدل که بخواهیم در دسترس داریم. چاق، لاغر، زشت، زیبا، پدر پولدار، پدر بی‌پول، فارس، ترک، لر، نوجوان، جوان، میانسال و هر چه که ما بخواهیم. این معجزه‌ی عصر جدید است. این علم و این تکنلوژی و این برداشته شدن چارچوب‌ها چه معجزاتی که پیش پایمان نینداخته است. ما هر طور که بخواهیم از جنس مخالفمان لذت می‌بریم. هر زمان که بخواهیم. اگر پولدار بودیم هر جا که بخواهیم. ما حتی می‌توانیم به خیلی‌ها بدون ترس پیشنهاد بدهیم. ما می‌توانیم... . بگذریم. بیشتر نگویم که کسانی که مثل ما نیستند و چارچوب‌هایی دارند دلشان نخواهد. ولی قبول دارید؟ چه نسل خوش‌بختی هستیم ما؟

سال دهم

چه نسلی هستیم ما. خودمان با دستان خودمان چارچوب‌ها را برداشتیم ولی در عین حال از نفر مقابل می‌خواستیم به ما خیانت نکند. از نفر مقابل می‌خواستیم به راحتی ما را رها نکند. می‌خواستیم دلمان را نشکند. به او می‌گفتیم ما باید با صداقت با هم رفتار کنیم. به او می‌گفتیم وقتی با ماست به کس دیگری جز ما نگاه عاشقانه نکند. از او می‌خواستیم فقط عاشق ما باشد. از او می‌خواستیم به خاطر پول با ما نباشد. می‌خواستیم که به خاطر لذت جنسی دنبال ما نباشد. می‌خواستیم تا ابد با ما باشد. با تمام سختی‌ها کنار ما بماند.

ما چارچوب‌ها را برداشتیم و از او می‌خواستیم که چارچوب‌ها را رعایت کند. و هر دفعه که او رعایت نمی‌کرد کات می‌کردیم و افسرده می‌شدیم. کمی که آرام می‌گرفتیم دوباره به این فکر می‌کردیم که چه نسل خوشبختی هستیم و می‌رفتیم سراغ نفر بعدی و باز هم از او توقع داشتیم رعایت کند و در ضمن مانند نفر قبلی نباشد. و باز هم چیز‌هایی را از او می‌خواستیم که خودمان قبولش نداشتیم. و باز هم کات می کردیم و می‌رفتیم سراغ نفر بد. و با هر بار رابطه مقداری از روحمان را به او می‌دادیم و دیگر نمی‌توانستیم پس بگیریم. روحمان فرسوده می‌شد و به خوش‌بختی‌مان فکر می‌کردیم و این مرگ تدریجی ادامه داشت و ما به دنبال کسی بودیم که مانند بقیه نباشد. بالاخره بعد از سال‌ها که دیگر روحمان توانی برای عشق ورزیدن نداشت با یک نفر پیوند عشق می‌خواندیم و این اول بدبدختی بود. چون فکر این که او هم مانند ما دلش را به صد نفر داده و احتمال دارد به صد نفر دیگر بدهد مثل خوره بقیه‌ی روحمان را هم می‌خورد و ما باید تحمل می‌کردیم، چون این آخرین انتخاب بود. البته اگر بعد از ده سال اندک چارچوبی قائل باشیم و به دنبال عادت همیشگی‌مان که کات کردن باشد نرویم که الان دیگر اسمش طلاق است.

چه نسل بدبختی هستیم ما.

 

 

  • علی رضا معین فر