نوشته های یک دانشجو

طبقه بندی موضوعی

اعتکاف - خاطرات تشکیلاتی

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۱۶ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
در این قسمت سعی دارم که خاطرات تشکیلاتی را بنویسم پس اگر کار تشکیلاتی نمی کنید و علاقه ای به این بحث ها ندارید پیشنهاد می کنم این بخش را رد کنید.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اعتکاف امسال سومین اعتکافی بود که به عنوان دست اندر کار در اون حضور داشتم. برای همین می خوام از سال اول شروع کنم یعنی سال 93
سال 93 یه دانشجوی سال اولی 18 ساله بودم که دری به تخته خورده بود و شده بود مسئول واحد فرهنگی هیئت فاطمیون، بین چند تا دانشجوی سال بالایی سن بالا، که از قضا تجربه کار تشکیلاتی هم نداشت چه برسه به مسئولیت واحد مهمی مثل واحد فرهنگی.
از همون اول یاد گرفتم که واحد فرهنگی واحدی هست که همه کاری رو می توانند بهش محول کنند. و هر مشکل فرهنگی هم در هیئت هست می تونه از قصور مسئول واحد فرهنگی باشه.
بگذریم. اعتکاف 93 اولین تجربه ی بزرگ من بود. باید بسته فرهنگی آماده می کردم برای اعتکاف. اعتکافی که بالغ بر 1000 نفر جمعیت داشت. بسته ی فرهنگی اون سال ما ( که تا همین چند وقت پیش عذاب وجدان داشتم که چرا این قدر هزینه اش زیاد بودم ولی بعد از اعتکاف 95 یک مقداری از این عذاب وجدانم کم شد) تشکیل می شد از دو کتاب و یک برگه احکام و یک وصیت نامه که خالی بود و معتکفین باید پرش می کردند. رویکردمون نسبت به اعتکاف رو هم موضوع مرگ انتخاب کردیم. به علت تجریه ی کم بنده بسته بندی درست و حسابی که نداشتیم. ولی همون برگه و وصیت نامه رو برای نماز صبح به معتکفین رسوندیم. کتاب ها رو هم موقع ثبت نام داده بودیم. کتاب مشترک آقایان و خانم ها کتاب شرح دعای توبه ی صحیفه سجادیه ی آقای ضیاء آبادی بود. و کتاب مخصوص آقایان کتاب شب مردان خدا بود. و کتاب خانم ها کتاب زهرای بتول بود که این کتاب ها هم نویسنده اش آقای ضیاء آبادی بودند. شاید بپرسید چرا همه ی کتاب ها از آقای ضیاء آبادی بود. در جواب باید عرض کنم که ما گفتیم ایشان نویسنده ی خوبی هستند در ضمن کتاب های ایشان توسط یک انتشاراتی خیریه ای چاپ می شود. برای همین کتاب ها ارزان در می آیند. با این همه باز هم من بعد از اعتکاف از این مسئله ناراحت بودم که خرجی که کردیم بازدهی مورد نظر را نداشت. راستش را بخواهید هنوز هم همین باور را دارم. هنوز هم فکر می کنم دادن کتاب بازدهی لازم را ندارد.
از نکات جالبی که در اعتکاف 93 اتفاق افتاد این بود که آقای پناهیان آمدند برای سخنرانی در بین نماز ظهر و عصر یک وصیت نامه را برداشتم و رفتم پیش ایشون و گفتم ما نمی دونیم که موضوع سخنرانی شما چی هست ولی ما یه وصیت نامه آماده کردیم (همون موقع وصیت نامه رو دادم ایشون) بعد ادامه دادم اگه موضوع سخنرانی تون به وصیت نامه ی ما مربوطه می تونید بهش اشاره کنید. (نقل به مضمون) بعد هم ایشون وصیت نامه رو نگاه کردند و اون رو دادن به من. وقتی که ایشون سخنرانی رو شرع کردند گفتند که موضوع سخنرانی من آخرت اندیشی هست. اینجا بود که من خوشحال شدم ولی خوشحالی اصلی آنجایی بود که ایشون در اوج سخنرانی که حتی اشک شنونده رو هم به گمونم در آورده بودند به بحث وصیت نامه اشاره کردند. البته پیشنهاد می کنم یک وقتی اگر جای من شدید این کار را تکرار نکنید چون این بار یک مورد استثناء بود و حتی در بعضی موارد اگر سخنران منظور شما را متوجه نشود شاید ناراحت بشود که شما دو دقیقه قبل از سخنرانی دارید برایش موضوع تعریف می کنید. پس اگر خواستید از این کار ها بکنید یک هفته قبل به سخنران مسئله را انتقال دهید (خودم هم می دونم عمرا یک هفته قبل کار هاتون تموم شده باشه :) )
اعتکاف اون سال با تمام اشتباهات و مشکلاتش شروعی خوبی بود  هم برای من و هم برای واحد تزیینات که اون سال اولین تاثیر مهمشون رو روی اعتکاف گذاشتند. بچه های تزیینات مسجد رو به دو قسمت تقسیم کردند قسمتی برای خواب و قسمتی برای عبادت و دعا و مراسمات. این کار به لطف فکر خوب بچه های تزیینات و مسجد بزرگ ما بود. البته این کار در قسمت خانم ها امکان پذیر نبود چون از اون جایی که اون ها هفتصد نفری باید در دو طبقه جا می شدند. نمی شد این کار را برای آن ها انجام داد.
اون سال سخنران و مداحان معروفی داشتیم که شاید می توان گفت در سال های بعدی نظیرش رو نداشتیم البته بعضی هم از زیاد بودن مراسمات ناراضی بودند.
یک سال گذشت و من از یک مسئول واحد فرهنگی بی تجربه به مسئول واحد فرهنگی کم تجربه ارتقاء درجه داده شدم. دوباره زمزمه های اعتکاف بین بچه ها پیچید و ما دوباره باید آماده ی اعتکاف می شدیم. اون سال یعنی سال 94 قبل از اعتکاف شرایط روحی مناسبی برای یک کار بزرگ نداشتم. ولی از اون جایی که این من نبودم که می خواستم اعتکاف رو برگزار کنم و این خدا بود که می خواست اعتکاف رو برگزار کنه خدا به کمکم اومد و دو نفر از بندگان خوبش رو جلوی راهم قرار داد. این دو نفر حمید دهقانی و محمود مظلومی بودند. یک جلسه ی سه ساعته با حضور این دو نفر و بچه های دیگه داشتیم، که در این جلسه کل کار های فرهنگی که در اعتکاف قرار بود انجام بدیم رو مشخص کردیم و وظیفه ها رو محول کردیم. محمود مظلومی با این دید به جلسه اومده بود که طرح شهید زنده رو در اعتکاف اجرا کنیم. حمید هم از بچه های تزیینات بود ولی من به شدت به حضورش نیاز داشتم. یک نفر دیگه که به جلسه اومده بود سید مرتضی میر شاهدهی بود. تو این جلسه یه تا ایده مطرح شد که ما به کمک خدا هر سه ایده رو انجام دادیم. ایده اول این بود که رویکردمون نسبت به اعتکاف موضوع تفکر باشه. (البته در اجرای این ایده اصلا راضی نبودم) دوم این که یک سری کار های کوچیک در زمینه ی سبک زندگی انجام بدیم سوم هم این که طرح شهید زنده با اصلاحاتی انجام بدیم. در بحث تفکر قرار شد که با سخنران ثابتی که قرار بود بیاید صحبت کنیم که موضوع صحبتش رو به این مطلب باشد. همچنین قرار بود که در تبلیغات بحث تفکر را اجرا کنیم و همچنین قرار بود که در تزیینات این موضوع را الغا کنیم. با سخنران که نتوانستیم این صحبت را انجام دهیم. ولی در بحث تبلیغات این کار را انجام دادیم و حدیث تفکر ساعه افضل من عباده سبعین سنه را گذاشتیم. در تزیینات هم یک سری تابلو نوشته با یونولیت درست کردیم که دو روزی وقتمان را گرفت. در این تابلو نوشته ها آیاتی از تفکر را گذاشتیم. این بخش با کمک سید مرتضی میرشاهدهی ، کسی که ایده ی تفکر را داده بود انجام شد. در بخش سبک زندگی اگر تعریف کنم شاید با خودتان بگویید کار های کمی انجام داده اند و بگویید که این کار ها را نمی توان کار هایی در رابطه با سبک زندگی نامید ولی من فکر می کنم کار برای سبک زندگی از همین کار های کوچک شروع می شود. چه این که ما فقط سه روز افراد می دیدیم نه یک سال. ایده حمید بر پایه این چند کار بود :
 اول : بسم الله گفتن در اول غذا
 دوم : نشسته آب خوردن در شب
سوم : نحوه ورود و خروج به مسجد و سرویس بهداشتی.(با پای چپ یا راست)
اولی که اجرا نشد چون نیاز به افرادی داشتیم که در این زمینه پایه باشند و سر سفره یادآوری کنند و من وقت این کار را نداشتم یا شاید به خاطر کم تجربگی من بود. برای دومی کاغذ چسباندیم رو کلمن  ها و تریموس های چایی و آب و شربت که از آن ها آب بر می داشتند. سومی را هم با چسباندن کاغذ روی در ها یادآوری کردیم. به نظر من همین سه کار کوچک که شاید از ده هزار تومن بیشتر خرج نداشت از یک جزوه که درباره ی سبک زندگی چاپ می کردیم بیشتر بازدهی داشت چون مطمئن بودیم آن را می خوانند. نه این که جزوه را بگیرند و در گوشه ای رهایش کنند.
سومین کار هم طرج شهید زنده بود. به طرح زیاد خوشبین نبودم. حس می کردم اشکالاتی دارد که باید برطرف شود. به محمود گفتم این طرح را برای یک عالم ببر تا تاییدش کند. محمود هم که واقعا در این کار ها حوصله و پشت کار دارد این کار را کرد. رفت که آقای صدیقی را پیدا کند و به ایشان طرح را نشان دهد. آن روزی که به آن جا رفته بود با طلبه های حوزه ی حاج آقا صدیقی آشنا شده بود و از طریق آن ها طرح را نشان داده بود و ایشان نکاتی را گفته بودند که باعث شد همان طلبه ها طرح را تغییر دهند و به محمود کمک کنند. این تغییرات باعث شده بود طرح از ارتباط با شهدا شروع شود و در آخرین روز اعتکاف به ارتباط با امام زمان عجل الله فرجه الشریف برسد. این طرح باعث شد محمود با آیت الله صدیقی آشنا شود و در جلسات اخلاق ایشان شرکت کند. این رابطه تا الان هم ادامه دارد که ادامه اش را در قسمت اعتکاف 95 عرض می کنم.
در رابطه با این طرح یک کتابچه کوچک و ارزان از شهدا در بسته ی فرهنگی قرار داده شد. یک تخته داشتیم که در آن عکس شهدا زده شده بود و ختم صلوات و ختم قرآن برای شهدا در بسته هایی که در آن تخته تعبیه شده بود قرار گرفته بود و ...
در کل بسته فرهنگی ما تشکیل شده بود از یک نشریه ی کوچک که در آن از احکام گفته بودیم و خاطرات و توصیه های به معتکفین. یک کتاب داشتیم به نام شکوه امر خدا. که برای خانم ها کتاب خانواده (صحبت های حضرت آقا) بود که این پیشنهاد خودشان بود. و همین کتابچه ی شهدا شاید چیز های دیگری هم بود که من یادم نیست.
سال نود و چهار یک اتفاق مهم هم افتاد که خاطره اش را در بخش خاطرات اعتکاف ان شا ء الله می نویسم ولی در همین حد بگویم که آن سال پیکر دو شهید به اعتکاف آمدند. این در حالی بود که ما قبل از اعتکاف همچین برنامه ای نداشتیم ولی شهدا خودشان خواستند و خودشان آمدند. من نظرم بر این بود یکی از دلایل آمدن شهدا کار های محمود و حمید بود. حمید هم در تزیینات و هم در کنار واحد فرهنگی نقش بسیار پررنگی داشت. نکته ای که از کارهای فرهنگی آن سال می توانم عرض کنم این است که هر وقت دیدید کسی ایده ای می دهد اگر ایده را کار خوبی دانستید همان کار را به او محول کنید. اگر آدم پایه ای بود که انجام می دهد ولی اگر نبود سعی می کند که ایده ندهد. (ایده ای که عامل نداشته باشد چه سودی دارد؟)
در این اعتکاف من از یک مسئله خیلی ناراحت بودم و آن این بود که کار های فرهنگی را بچه های هیئت نمی دیدند و شاید اصلا برایشان مهم نبود شاید این مسئله مشکل خودم بود که می خواستم کار هایم دیده شوند. ولی در کل کار های فرهنگی خیلی مظلوم واقع می شوند. شاید بگویید خود اعتکاف کار فرهنگی است. این را من هم قبول دارم ولی بالاخره اگر از اسم ها فاصله بگیریم باید قبول کنیم که این کار ها که خیلی مهم هستند خیلی مظلوم هم هستند مخصوصا در بین بچه های تشکل ها. چون نسبت به کار خودشان فکر می کنند که کار های کوچکی هستند. در حالی که خدا می داند این کار ها چه اثرات و برکاتی دارند.
در اعتکاف 94 تزیینات پیشرفت بیشتری کرد.
// عکس های تزیینات 94
بالاخره اعتکاف 94 هم گذشت. من از همان موقع واحد فرهنگی را رها کردم. راستش خسته شده بودم.
--------------------------------------
یک سال گذشت و من از یک مسئول واحد فرهنگی کم تجربه تبدیل شدم به یک مسئول خدام کم تجربه. حالا شاید بپرسید که چرا مسئول خدام کم تجربه چرا مسئول خدام بی تجربه نه. راستش من در محرم که در هیئت را در کهف الشهدا برگزار کردیم مسئول خدام بودم. آن مراسم را شاید بتوانم بگویم بسیار سنگین تر از اعتکاف بود. برای همین به یک مسئول خدام کم تجربه تبدیل شده بودم.
شاید بتوانم باز هم بر این نکته تاکید کنم که خدا همیشه کمک میکند. برای من دیگه عادی شده. ولی قبل از اعتکاف باور نمی کردم اینجور خادم های خوبی برای اعتکاف داشته باشیم.
کار خدام یک خوبی که داشت این بود که تقریبا مشخص بود که باید چه می کردیم. برای همین می توانستم روی اتفاقات برنامه ریزی کنم.
از همان ابتدا می دانستم چند رویداد برای خدام وجود دارد و چند وظیفه که در کل اعتکاف برایشان وجود داشت.
رویداد ها عبارت بودند از : 1- پذیرش 2- مراسمی که با آمدن شهدا رقم می خورد. 3- مراسم شهادت حضرت زینب 4- بدرقه و راهنمایی خروج معتکفین.
وظایف هم عبارت بودند از : 1- بیدار کردن معتکفین در صبح برای مراسمات 2- پاسخگویی و کمک کردن به معتکفینی که به خدام مراجعه می کردند. 3- کمک به بخش مراسمات ( اّب برای سخنران و مداح - پذیرایی سخنران و مداح - آماده کردن محل سخنرانی و ... ) 4- کمک به بخش تدارکات در هنگام پخش غذا در صورت لزوم
--------------------------
پذیرش : در پذیرش امسال دو مسئله بود که برای حقیر تجربه شد. اول این که یکی از خدام جلوی در دانشگاه ایستاده بود که معتکفین را راهنمایی کند و به آن ها خوش آمد گویی داشته باشد. که این مسئله متاسفانه با ناهماهنگی بعد از چند ساعت به هم خورد. نتیجه گیری این بخش با را بخش بدرقه ان شا ء الله با هم می گویم.
دومین تجربه این بود که ما با بچه های پذیرش آن چنان هماهنگ نبودیم. آن ها بالغ بر 270 الی 280 نفر ثبت نام کرده بودند. البته این آمار به غیر از بچه های خادم بودند. ما هم در مسجد جای خواب ها را با چسب کاغذی از هم جدا کرده بودیم (به این کار می گفتیم قبر کشی چون هم شبیه قبر می شود هم این که تداعی از مرگ دارد که اثر فرهنگی خوبی می تواند داشته باشد.) که بالغ بر 260 جا داشتیم. علاوه بر جایی که برای خدام در نظر گرفته بودیم. همین مساله باعث شده بود از اوایل شب تا آخر شب مشکل پیدا کردن جا برای کسانی که می آمدند را داشته باشیم.
چند نتیجه این تجربه داشت اول اینکه باید از قبل نگاه می کردیم که چند نفر در مسجد جا می شوند. دوم این که با بچه های پذیرش هماهنگ می بودیم. سوم این که باید با دقت زیادی از همان اول نمی گذاشتیم که کسی جای بیشتری بگیرد البته این مساله رعابت شده بود. و خود معتکفین هم رعایت می کردند و مشخص کردن جا ها هم کمک می کرد ولی باز هم به دلیل غفلت چند جا بی کار افتاده بود. که همین چند جا در آن شرایطی که دنبال یک می گشتیم خیلی زیاد دیده می شد.
البته این نکته را هم عرض کنم که با بچه های پذیرش هماهنگ کرده بودم که بیش از این ثبت نام نکنید ولی بندگان خدا به دلیل مشکلات فنی که ایجاد شده بود مجبور بودند ثبت نام کنند.
-------------------------------------------------------
دومین مسئله مسئله آمدن شهدا بود. از چند روز قبل داشتیم کار های آوردن شهدا را می کردیم ولی برایمان یک مسئله قطعی هم نبود. واقعا هم قطعی نبود. اگر کسی هستید که تازه می خواهید کار تشکیلاتی بکنید یک توصیه از یک کم تجربه به شما این که : وقتی می خواهید برای شهدا کار کنید دو نکته را حتما مد نظر بگیرید: اول این که باید برای کار برای شهدا اخلاص داشته باشید. دوم اینکه منتظر اتفاقات غیر قابل پیش بینی باشید. من زیاد برای شهدا کار نکرده ام ولی همان کار هایی را که در اثنائش بودیم و کار های بچه ها را مشاهده می کردیم این را به چشم دیده ام که خودشان کار را خراب و سپس درست می کنند.
بر اساس همین قانون علی رغم این که می خواستیم شهدا را جمعه بیاوریم خودشان خواستند پنج شنبه شب بیایند و این وقتی برای ما قطعی شد که ما فقط یک ساعت زمان داشتیم. برای همین هم سریع خدام را جمع کردم و کار هایی که باید می کردند را به آن ها گوشزد کردم. یک تجربه که از این بخش برایم به یادگار ماند این بود که در این زمان ها که استرس بالاست و اولین بار هست که مسئولیت چنین کاری با انسان است نباید این استرس را به بچه هایی که در گروهمان هستند منتقل کنیم. شور دادن به کار چیز بدی نیست.  این که مهم باشد برایشان چیز بدی نیست. ولی این که استرس ما در وجود آن ها هم باشد شاید باعث شود کار خراب شود.
این که چه مسئولیت هایی را به بچه ها دادم بخواهم بگویم شاید چیزی به شما اضافه نکند ولی چند نکته از داخل مراسم باید عرض کنم که انتقال تجربه باشد اول این که یک چیزی را برای کار برای شهدا یاد گرفته ام و آن این است که از خودشان بخواهیم که کار ها را بر عهده بگیرند. و کمک کنند. دوم این که در شرایطی که صدای مداحی زیاد است وقتی می خواهیم چیزی را به خدام منتقل کنیم باید حواسمان باشد طوری صحبت کنیم که مفهوم باشد برایشان که چه می گوییم. این مشکل برای من به وجود آمد خواستم بگویم در فلان موقع فلان کار را بکنید بعد خادم بنده ی خدا فکر کرد که منظورم این است که الان این کار را بکن. بعد همان موقع آن کار را کردند و من نمی توانستم کاری بکنم. سوم این که وقتی به کسی مسئولیتی می دهیم بعدا از او به خاطر این که این کار خوب انجام داده تشکر کنیم. این خیلی تاثیر مثبتی در ادامه کار ها دارد مخصوصا بعد از این جور مراسمات که کار سنگین است و بچه ها را خسته می کند.
مراسم شهدا هم خدا را شکر به غیر از یک مشکل کوچک که به وجود آمد و کسی ناراحت شد و بعد از او معذرت خواهی کردم تمام شد. واضح بود که خود شهدا مراسم را اداره می کنند وگرنه ما کجا و کنترل جمعیت کجا؟
-----------------------------
درباره مراسم شهادت حضرت زینب سلام الله علیها نکته خاصی نیست فقط در همین حد که یک مراسم مثل بقیه مراسم ها باید مدیریت می شد.
-------------------------------
درباره بدرقه نکته مهم باز هم ناهماهنگی حراست بود که خیلی مرا اذیت کرد. خدام سر جاهایشان رفتند برای کار بدرقه و راهنمایی و کنترل ترافیک که در همین اثنا حراست آمد و گفت شما کار خود را بکنید و ما کار خود را که همین کار را خراب کرد همین باعث شده تمام برنامه ام به  بریزد. البته باید خدام را در جاهایشان نگه می داشتم. البته دوباره یک مقدار خدام در بعضی جا ها گذاشتمشان ولی همین که حراست برنامه ریزی را به هم ریخت باعث شد مراسم بدرقه آنطور که باید و شاید انجام نشود.
حاج آقای پور ذهبی(ریاست نهاد) در جلسه جمع بندی اعتکاف گفتند که باید با حراست جلسه می گرفتید که من گفتم که با آن ها صحبت کرده بودیم که ایشان گفتند که باید جلسه می گرفتید و من هم قبول کردم. امیدوارم مسئول سال بعد خدام این متن را بخواند و این کار را انجام دهد.
---------------------------
یک مسئله هم که باید عرض شود این است که در کار هایی که انسان باید مدیریت (شما بخوانید خادمی) چند نفر را بر عهده داشته باشد مثل این دفعه که حقیر خادم الخدام بودم باید در نظر داشته باشد که رییس نیست خدام است یعنی مثلا وقتی مسئول تدارکات است باید برای آن 15 نفری را که دارند کار تدارکاتی می کنند خادم باشد. هم باید به آن ها بگوید که چه کار بکند هم باید حواسش به تک تک آن ها باشد که چه کار دارند می کنند؟ آیا مشکلی دارند؟ آیا خودشان غذا خوردند ؟ در ضمن این که با آن ها دوست باشد - در شرایط سخت ناراحتی را به آن ها منتقل نکند و ...
ببخشید که زیادی توصیه کردم ولی با خودم فکر می کنم که شاید کسی این متن را بخواند که سال اول دانشگاه است و می خواهد شروع کند که به کار تشکیلاتی. شاید بد نباشد این ها را هم بداند که بعدا به مشکل نخورد.
----------------------------
خب تجربیات حقیر در این سال هم تمام شد. ان شا ء الله  اگر عمری بود و ذوقی بود خاطرات غیر تشکیلاتی اعتکاف رو هم می نویسم.
والسلام.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۲/۰۹
  • ۲۱۹ نمایش
  • علی رضا معین فر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی